فریاد زیر آب
در خلوت دل حال مناجات ندارم دیگر هوس بزم خرابات ندارم یک عمر غلام پسر فاطمه بودم ای وای هنوز اذن ملاقات ندارم آنقدر دلم از تو شده دور که دیگر ترسی ز خدا و ز مکافات ندارم مشغول شدم بس که به غیر تو نگارا حالی که کند کسب کمالات ندارم میلم به توکمرنگ شده وای به حالم شوری که کند جلب عنایات ندارم یک روز اگر سوی حریم تو بیایم غیر گنه ام بهر تو سوغات ندارم شرمنده روی تو ام ای یوسف زهرا حرفی که کندشرم خود اثبات ندارم
خوب است که ماه آسمانت باشی پروانه ی بیقرار جانت باشی ای شیعه مراقبت کن از اعمالت تا زینت صاحب الزمانت باشی...
یک دست به مصحفیم و یک دست به جام گه سوی حلالیم وگهی سوی حرام ماییم در این گنبد فیروزه جام نه کافر مطلق نه مسلمان تمام آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها |
|||
![]() |